مجموعه پوستر از سید مجاهد آیت الله سید حسن نصرالله رحمه الله

0
37
۰
(۰)

بسم الله الرحمن الرحیم … سید حسن درس خارج حوزه شرکت نفرموده بود ولی به تعبیر حاج قاسم عزیز آیت الله بود. از آن آیت های خدا که جند الهی حزب الله لبنان دلشان به او قرص می شد. شهادت زیبنده ی او بود و غیر شهادت برای او متصور نبود. داستان زیبای طلبه شدن او و جملات حماسی او در ادامه در پوسترهایی تقدیم می گردد.

پوستر شماره یک : والله هی اوهن من بیت العنکبوت…

إنّ إسرائيل هذه التي تملك أسلحة نووية وأقوى سلاح جوّ في المنطقة، واللهِ هي أوهن من بيت العنكبوت.
ای برادران و عزیزان ما در فلسطین به شما می گویم: این اسرائیلی که سلاح هسته ای و قوی ترین نیروی هوایی در منطقه را در اختیار دارد به خدا سوگند از خانه عنکبوت سست تر است.
(از بیانات حضرت حجت الاسلام سید حسن نصرالله رحمه الله در تاریخ ۲۶ می ۲۰۰۰ به نقل از کتاب زبور مقامت ص ۱۳۱)

پوستر شماره دو: دکتر می شوم

همیشه جزو شاگرد اول ها بودم؛ به خصوص در دروس ریاضیات، شیمی، جبر و هندسه درسم خوب بود. یادم نمی آید نمره های درسی ام چند بود اما در کلاس همیشه نفر اول یا دوم یا سوم بودم… از کودکی هر گاه در محضر برخی مشایخ می نشستم برای مدتی طولانی به عمامه ی آنها نگاه می کردم، یعنی به خود عمامه و چین و پیچش آن… پدرم که سید موسی صدر را دوست می داشت عکس هایی از او را به خانه آورد. من می نشستم و زمانی طولانی به عکس سید موسی خیره می شدم… پدر و مادرم با ورود من به حوزه موافق نبودند. مادرم به روحانیت خوشبین نبود. تا آن روز جریان پدربزرگم (پدر مادرم) را نمیدانستم که روحانی بوده و عمامه را کنار گذاشته است! البته دلیل آن، تنها مسائل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر سیاسی یا چیز دیگر. مادرم می گفت: «اگر به نجف بروی یک نفر به گدایان افزوده میشود!» در لبنان روحانیان را گدا میدانستند. به گمان آنان روحانی کسی بود که با آنچه مردم به او میدهند زندگی را می گذراند. تلاش من برای راضی کردن پدر و مادرم به نتیجه نرسید و آنان تن به طلبگی من نمیدادند و من مجبور شدم نقشه ای بکشم. به آنان گفتم: در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست. اگر اینجا بمانم جنبش امل مرا برای جنگ میبرد؛ ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس می خوانم و در کنار آن هم درس طلبگی میخوانم و بعد از تمام کردن دبیرستان وارد دانشگاه بغداد می شوم و در دوره دکترا متخصص می شوم و این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند. هرچند به نجف که رسیدم اصلا به دبیرستان فکر نکردم و چند روز بعد هم عمامه به سر گذاشتم و عکس معمم ام را برای آنها فرستادم؛ این یعنی من روحانی شده ام و دیگر کار تمام شده است! (نقل از کتاب سید عزیز، مجموعه مصاحبه هایی با شهید حجت الاسلام سید حسن نصرالله، ص ۱۶ تا ۲۵)

پوستر شماره سه: نمی دانستیم کدام روز هفته است…

شهیدصدربه سیدعباس گفت: «شما را پشتیبان ایشان قرار میدهم و تو مسئول او هستی» و در حالی که از اتاق خارج میشد رو به من گفت: پول داری؟ گفتم نه. فقط هزینه ی بلیط و سفر تا نجف را همراه داشتم؛ خانواده ام تنگدست هستند و چیزی در اختیار ندارند. سید صدر چند دینار عراقی از زیر تشک بیرون آورد و به سید عباس داد وگفت: «با این پول برای او یک عمامه میخری با این پول هم برایش یک پیراهن سفید میخری با این پول هم برایش یک قبا و با این پول هم برایش برخی از کتابهای لازم را میخری این پول هم برای مصارف شخصی اش. پول را که تقسیم کرد به سید عباس گفت: «اتاقی را برایش انتخاب میکنی و خود تو هم مسئول اوضاع و احوال و هم مسئول تحصیل او میشوی»… از آن روز به بعد تحت نظر و حمایت سید عباس موسوی قرار گرفتم و حقیقتا از آن لحظه بود که محبت و دلبستگی به سید عباس بسیار بیشتر از یک شاگرد به استاد و یا یک برادر به برادر خود در من رشد کرد او واقعا برای من همانند یک پدر بود. من سن کمی داشتم و او در نجف از من قدیمی تر بود و چنان به من توجه میکرد که یک پدر با فرزند خویش می کند. به راستی وقتی که در نجف بودیم او به من بیش از خانواده اش توجه داشت. سید عباس برای من حجره ای در مدرسه ی ازریه در نجف اشرف گرفت که نزدیک منزلش بود در این مدرسه گروهی از طلاب لبنانی بودند که تقریبا هم دوره ی با من یعنی طلاب جدید این حوزه بودند…. از ما گروهی شکل گرفت که از جمله ی آنان شیخ علی ،کریم شیخ محمد خاتون و شیخ حسن یاسین .بودند ما در قالب همین ،گروه نزد سیدعباس درس می خواندیم سید عباس برای ما در قالب همین گروه نزد سیدعباس درس می خواندیم سید عباس برای ما خیلی برتر از یک مدرس بود ناظر و مراقب این گروه نیز بود ایشان در میان این گروه توجه خاصی به من داشت حالا این توجه یا به دلیل انگیزه ی شخصی بود یا بنا بر توصیه های سید محمد باقر صدر. همت اصلی این گروه در نجف اشرف کسب علم بود. تقریبا یک سال و نیم در نجف ماندیم که تمام این مدت را در تحصیل و درس گذراندیم حتی در روزهای ماه مبارک رمضان، محرم و تعطیلات مذهبی هم درس می خواندیم سال تحصیلی ما تقریبا سیصد و پنجاه روز بود سید عباس حتی در دو روز پنج شنبه و جمعه نیز به ما درس میداد؛ به گونه ای که ماهها گذشت و ما نمیدانستیم که مثلا امروز کدام روز هفته است .گروه ما به صورتی متفاوت از نجف درس میخواند. در حالی که دروس معمولی حوزه از جمله صرف و نحو و منطق و بلاغت و فقه را میخواندیم دروسی درباره ی ایمان، تفسیر، اخلاق، سیره و کتابهای اقتصادنا و فلسفتنا را که تالیف سید صدر (رضوان الله تعالی علیه) هستند نیز میخواندیم. سید عباس برای گروه آزمونهای ماهانه ای ترتیب میداد و وقتی کتاب را تمام میکردیم باید حتما امتحان میدادیم. ما آماده بودیم که هر روز قبل از آغاز درس جدید هر سؤالی از درس گذشته را پاسخ دهیم. او هر گاه پی می برد که طلاب در درس پیش با هم برابر نیستند به درس قبلی بر میگشت بنابراین ما همیشه در تکاپوی این بودیم که نکند در پرسشهای او از درس گذشته در بمانیم (و عقبگرد داشته باشیم) (سید عزیز مصاحبه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصرالله با حمید داودآبادی، ص ۲۶ تا ۲۹)

این مطلب هم خواندنیه:  مجموعه پوستر از شهید آیت الله حاج آقا نورالله اصفهانی رحمه الله

پوستر شماره چهار: مستحق این شهریه نیستی…

من از سیدخویی، سید صدر و امام خمینی (قدس الله سره) شهریه می گرفتم. شهید صدر دو دینار شهریه می داد؛ شهریه سیدخویی تا ده دینار رسید و امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) پنج تا ده دینار شهریه می داد. بیت سید حکیم هم پنج دینار به طلبه ها شهریه می پرداخت که به من نمی دادند. مسئول پرداخت وجوه به صراحت به من گفت چون تو مقلد سید محمد باقر صدر هستی مستحق این شهریه نیستی. در مجموع ماهیانه بیست دینار شهریه می گرفتم که وقتی از نجف خارج شدم پانزده دینار بود. جریان جالبی را برایتان بگویم در نزدیکی حرم امیرمؤمنان (علیه السلام) بازار بزرگی وجود داشت. در این بازار چند غذاخوری بود که یکی از آنها غذاخوری «شمس» بود که مشرف به خیابان امام زین العابدین (علیه السلام) بود. این غذاخوری دو بخش داشت بخشی مشرف به خیابان بود که کبابی بود و بخش دیگری که مشرف بر داخل بازار بود و در آن غذا پخته می شد. وقتی شهریه را می گرفتیم سه روز به این کبابی می رفتیم و سه روز هم به قسمت طبخ غذا. بدین ترتیب هفته ی اول می گذشت و هفته ی دوم و سوم را در مدرسه می گذراندیم و تمام این دو هفته را سیب زمینی آب پز یا خلال سیب زمینی و روغن و البته پنیر و چای می خوردیم. هفته ی آخر هم در لشکرکشی و حمله بودیم؛ یعنی به خانه طلبه های متاهل می رفتیم یا هر وقت که می دانستیم خانواده ی یکی از طلاب برایش کمکهایی از لبنان فرستاده است هجوم می بردیم به آن خانه چون چیزی برای خوردن نداشتیم این از نعمتهای خداوند عزّوجل به من بود که حاج مصطفی یاسین به فرزندانش که در مدرسه ی ما بودند بسیار توجه داشت و برایشان هرچه می خواستند می فرستاد حتی برایشان از لبنان خوراکیهایی مثل ماست پنیر و زیتون می فرستاد. من به این دو شیخ به شوخی میگفتم می خواهم دامادتان باشم آنها هم ما را که سن و سال چندانی نداشتیم در طعام خود شریک می کردند و این طوری ایام را میگذراندیم حرف من فقط از روی شوخی بود؛ چون من اصلا خواهرشان را – که بعدها همسر من شد – نمی شناختم. خانواده ی من برایم پولی نمی فرستادند؛ زیرا پدرم چیزی برای سیر کردن شکم مادر و برادران و خواهرانم نداشت من هم کلا به شهریه ی ماهانه ای که در نجف میگرفتم تکیه داشتم. (سید عزیز، مصاحبه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصرالله با حمید داودآبادی، ص ۳۰ و ۳۱)

این مطلب هم خواندنیه:  مجموعه پوستر از شهید بزرگوار میرزا یونس استاد سرایی مشهور به میرزا کوچک خان جنگلی

پوستر شماره پنج:دستگیرت می کنند…

اصلا انتظار نداشتم شهیدسید محمدباقرصدر با آن جایگاه و عظمتی که دارد به نوجوانی که از لبنان آمده است این گونه توجه کند. تقریبا نیم ساعت با هم بودیم و او از من درباره ی سید موسی صدر و نیز حرکت المحرومین ، فعالیت های دینی در جنوب، درباره ی سید محمد غروی، جوانان لبنان، فرهنگ و گرایشهای سیاسی پرسید. من به تک تک سوالات پاسخ میدادم و او با پاسخهای دقیقی که دادم غافلگیر شد؛ چرا که من در تشکیلات سیاسی و نیز در فعالیتهای فرهنگی بودم و از کودکی توجه و اهتمام به اوضاع حقیقی لبنان داشتم. پس از این پرسش و پاسخها، سیدصدر به سیدعباس گفت: «شما را پشتیبان ایشان قرار میدهم و تو مسئول او هستی» و در حالی که از اتاق خارج میشد رو به من گفت: پول داری؟ گفتم نه. فقط هزینه ی بلیط و سفر تا نجف را همراه داشتم؛ خانواده ام تنگدست هستند و چیزی در اختیار ندارند. سید صدر چند دینار عراقی از زیر تشک بیرون آورد و به سید عباس داد :گفت: «با این پول برای او یک عمامه میخری با این پول هم برایش یک پیراهن سفید میخری با این پول هم برایش یک قبا و با این پول هم برایش برخی از کتابهای لازم را میخری این پول هم برای مصارف شخصی اش. پول را که تقسیم کرد به سید عباس گفت: «اتاقی را برایش انتخاب میکنی و خود تو هم مسئول اوضاع و احوال و هم مسئول تحصیل او میشوی»… در نجف به طلبه ای که معمّم نباشد حجره نمیدادند و من هم از خدا خواسته نزد آیت الله سید محمد باقر صدر معمم شدم. هیچ کس از من نخواسته بود که پیش سیدصدر معمم شوم و من خودم این تصمیم را گرفته بودم. به من گفتند ضد اطلاعات عراق به خاطر این کار دستگیرت میکند و اذیتت می کنند که البته برای من اصلا مهم نبود. وقتی که پیش ایشان رفتم محاسن نداشتم و نوجوان بودم یک هفته یا ده روز بود که به نجف رسیده بودم. وقتی وارد شدیم تعدادی از طلاب معمّم میشدند. او مرا با اسم صدا کرد. از این که اسمم را نیز به خاطر داشت شگفت زده شدم. سید صدر خیلی دلنشین و لطیف بود. لباس روحانیت را که پوشیدم از خوشحالی در جایم بند نبودم برای این که از کودکی منتظر چنین لحظه ای بودم. اما واقعا احساس سنگینی کردم میدانستم که دیگر نباید هر کاری را انجام دهم و مواظب رفتارها و گفتارهایم باشم
(سید عزیز مصاحبه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصرالله با حمید داودآبادی، ص ۲۶ تا ۲۸)

پوستر شماره شش : با شبه اجماع مثلا نود درصدی…

سید حسن نصرالله ادامه میدهد که نمی تواند پنهان کند که حزب الله از لحاظ ایدئولوژی و نظری آرزوی برپایی جمهوری اسلامی را در سر می پروراند زیرا حزب اللهی ها عقیده دارند فقط حکومت اسلامی است که میتواند مشکلات جامعه را حل کند؛ حتی اگر این ،جامعه جامعه ای چند صدایی و دربردارنده اقلیت های گوناگون باشد؛ اما بی درنگ توضیح میدهد تحمیل جمهوری اسلامی با زور و اکراه در عقیده حزب الله جایی ندارد و این مردم هستند که باید حاکمیت را انتخاب کنند آن هم نه با اکثریت ۵۱ درصدی بلکه با شبه اجماع مثلا نود درصد آرا. بنابراین ایجاد جمهوری اسلامی در زمان کنونی اصلا مورد بحث نیست. (زبور مقاومت، دیدگاه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصر الله، ص ۴۲)

پوستر شماره هفت: فقط برای او …

به همه آنها میگویم به همه کسانی که در این جهان ما را تهدید میکنند ما اینجا هستیم و در اینجا باقی میمانیم در اینجا ثابت قدم و پایدار می مانیم و تا ابد عاشق شهادت میمانیم خداوند متعال به ما وعده پیروزی داده است و از کارهای ما آگاه است و میداند در قلبهای ما نه حب مقام و قدرت جایی دارد و نه جاه طلبی او می داند که ما به ویرانه های این دنیای فانی دل نبسته ایم و اینجا هستیم فقط برای خشنودی او و تقرب به درگاهش؛ فقط برای بندگی او و رضوان او و جهاد در سبیل او. (زبور مقاومت ، دیدگاه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصرالله رحمه الله ص ۱۵۲ و ۱۵۳)

پوستر شماره هشت: با مرگ زندگی می سازیم…

من به کسانی که مقاومت لبنان و فلسطین و همه جنبشهای مقاوم را سرزنش میکنند و میگویند آنها فرهنگی به جز فرهنگ مرگ ندارند میگویم این ما هستیم که صاحب فرهنگ زیستن و حیاتیم و شما هستید که به جز فرهنگ مرگ فرهنگی ندارید زیرا ملتی که به مقدساتش توهین شود و آرام در جای خود بنشیند ملتی که به نوامیسش اهانت شود و آب از آب تکان نخورد ملتی مرده است؛ حتی اگر بخورد و بیاشامد ما با مرگ زندگی می سازیم و حیات را معنا می بخشیم. (نقل از کتاب زبور مقاومت، دیدگاه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصرالله رحمه الله ص ۱۳۹)

این مطلب هم خواندنیه:  دانلود مجموعه پوسترهای اهمیت فضای مجازی در بیان امام خامنه ای

پوستر شماره نه: نه ساخت کلاشنیکوف است و نه دکتریوف…

در لبنان و فلسطین، این تنها سلاحی است که در اختیار داریم که البته ساخت داخل هم هست و برگرفته از همین وطن، مردم، سرزمین و پیشینه و تاریخ است. بر روی این سلاح نه حک شده است Made in USA نه نوشته است ساخت روسیه و نه هیچ کشور دیگری. این سلاح نه ساخت کلاشنیکوف است نه دکتریوف. این سلاح ساخت فکر است. ساخت مدینه منوره است. این سلاح را محمد بن عبدالله عربی هاشمی قریشی صلی الله و علیه وآله و سلم ساخته است. پیامبری که رحمة للعالمین است؛ سلاحی که به ما می آموزد خون خود و فرزندان و عزیزان خود را فدای مقدسات امت اهل و مردم خود کنیم تا آنها با عزت و کرامت و شرافت زندگی کنند این سلاح سلاح عشق به شهادت است. سلاح فداکاری، سلاح آمادگی برای مرگ، هیچ کس نمیتواند آن را از ما جدا کند، میتوانند از راه دریایی و هوایی ما را محاصره کنند و مانع شوند که تسلیحات به ما و فلسطینی ها برسد می توانند حکومتها و دولتها را تحت فشار قرار دهند میتوانند منابع مالی را بلوکه کنند میتوانند همه رسانه های گروهی سران دولتها و دستگاههای امنیتی شان را در اختیار خود بگیرند میتوانند هر چیزی را از ما بگیرند اما نمیتوانند ایمان و فرهنگی را از ما بگیرند که در اعماق جان هایمان رسوخ کرده است. فرهنگ شهادت طلبی نیرومندترین سلاح است. آنچه امروز یک فلسطینی در اختیار دارد این سلاح است که هیچ کس نمیتواند آن را از او بگیرد و یا بر آن چیره شود این سلاح وارداتی نیست و برای استفاده از آن نیازمند کارشناسان و مستشاران خارجی نیستیم ما خود کارشناسان و مستشاران و در واقع عارفان این سلاح هستیم. ما فرزندان این سلاح هستیم و آن را نسل به نسل به ارث برده ایم و در حقیقت راز قدرت ما همین جاست. (به نقل از کتاب زبور مقاومت دیدگاه های شهید حجت الاسلام سید حسن نصر الله رحمه الله ص ۱۴۰ و ۱۴۱)

پوستر شماره ده: با خودداری او مواجه شدند…
در سال ۱۹۹۲ اسرائیل با ترور موسوی ضربه جبران ناپذیری به حزب الله وارد نمود که نصر الله – شاگرد و دوست قدیمی او – و مجلس شورا را که برای انتخاب جانشین او گرد هم آمده بودند عزادار کرد نصرالله با اینکه معاون دبیرکل نبود و به رغم کمی سنش در قیاس با دیگر اعضای مجلس رهبری برای تصدی این پست برگزیده شد؛ زیرا باید به هر شکلی مراتب تجلیل و تشکر از موسوی بیان میشد و با توجه به فضای عاطفی و احساسی آن زمان نصر الله انتخاب شد که نزدیکترین شخص به موسوی بود؛ چون در حزب معروف بود: «عباس و حسن دو روی یک سکه اند؛ آنها یک چیزاند» دلیل دیگر این بود که حسن نصرالله با توجه به اینکه در گذشته مسئول اجرایی بود با اعضای حزب، روابط گسترده ای داشت که او را قادر میساخت وحدت حزب را حفظ و تثبیت کند؛ آن هم پس از ضربه مهلکی که به تازگی به آن وارد شده بود. همچنین نصرالله بهترین نامزد برای بهره برداری عاطفی از شهادت دوستش در سطح جامعه به سود حزب و مقاومت بود… در روز انتخابش در محل مجلس شورا احساس دست پاچگی به او دست داد؛ چرا که هم از همه کم سن و سال تر بود و هم وظیفه اش تا آن زمان بیشتر حالت داخل سازمانی داشته و در روابط خارجی وظیفه در خور توجهی نداشته است ولی آنها اصرار کردند و پس از اینکه در وهله اول با خودداری او مواجه شدند در رأی گیری دوم انتخاب وی حتمی شد . (زبور مقاومت ص۴۰ و ۴۱)

در آینده ان شاء الله:

پوستر شماره یازده: لبیک یا حسین یعنی …

این مطلب رو پسندیدید؟

برای امتیازدهی روی یک ستاره کلیک فرمایید

میانگین امتیاز ۰ / ۵. تعداد رای: ۰

هنوز این مطلب امتیادهی نشده. شما می تونید اولین نفر باشید!

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها