دریافت مجموعه پوستر از حضرت آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی رحمه الله

0
1351
۵
(۱)

بسم الله الرحمن الرحیم … حضرت آیت الله کوهستانی رحمه الله یکی از قهرمانان بسیجی ایران زمین است که در خفقان رضاخانی شعله علم و فقاهت و دیانت و معنویت را در روستای کوهستان در اطراف شهر بهشهر روشن نگه داشت و در مدرسه نمونه و مثال زدنی ایشان اعاظمی مانند شهید هاشمی نژاد و آیت الله ایازی رحمهما الله ظهور کردند.

در ادامه پوسترهایی از حضرت آیت الله کوهستانی رحمه الله به همراه برخی نکات و خاطرات درباره ایشان تقدیم می گردد.

پوستر شماره یک:

چه کنم که تب می کنم؟

آیت الله کوهستانی رحمه الله از استادشان حضرت آیت الله آقا خضر اشرفی به بزرگی یاد می کردند و می فرمودند: آقا خضر نسبت به من خیلی اظهار لطف و محبت می کرد و برای پیشرفت علمی و اخلاقی من زحمت زیادی می کشید. روزی در بین درس «قوانین» بر «میرزای قمی» (مولف کتاب قوانین) اشکال کردم، ولی ایشان توجهی به اشکال من نکردند، وقتی اصرار ورزیدم در جواب فرمودند: همین اشکال شما را من هم به میرزا دارم ولی چه کنم که هر وقت به میرزای قمی اشکال می کنم تب می کنم.  (کتاب بر قله پارسایی ص۱۸)

 

پوستر شماره دو:

دین جد ما را این چنین باید گفت….

روزی حضرت آیت الله کوهستانی رحمه الله به مناسبتی درباره چگونگی دوران تحصیلشان چنین فرمودند: در مشهد درس حاج آقا حسین قمی می رفتم، ایشان خیلی روان و ساده مطالب را بیان می فرمودند، با خودم گفتم: ایشان که درس خصوصی برای ما نمی گذارد، پس خوب است که دیگر درسش را ادامه ندهم. شب در عالم خواب دیدم که سید جلیل القدری به من فرمود: « دین جد ما را این چنین روان و ساده باید گفت»  (کتاب بر قله پارسایی ص ۲۰ -۲۱)

 

پوستر شماره سه:

تو هم مادری کن…

حضرت آیت الله کوهستانی رحمه الله فرمودند: با توکل به خدا و و توجه یه حضرت ولی عصر علیه السلام تاسیس حوزه را آغاز کردم و تمام سعی خود را برای تربیت و پرورش نسل جوان به کار گرفتم… روزی که از نجف به مازندران آمدم به همسرم گفتم: تو حاضری در حق طلاب مادری کنی و من هم پدری کنم و آن ها را تربیت نماییم تا نزد پروردگار روسفید باشیم؟ ایشان قبول کرد و من هم تصمیم گرفتم که در آن زمان که رضا شاه نمی گذاشت یک نفر معمم هم در ایران وجود داشته باشد طلاب زیادی را تحت تربیت و پوشش قرار دهم. (کتاب بر قله پارسایی ص۵۲)

 

 

پوستر شماره چهار:

روزانه سیزده درس….

حضرت آیت الله کوهستانی رحمه الله می فرمودند: اوایل کار که حوزه را تاسیس کردم روزانه تا سیزده درس می گفتم و بر اثر این تدریس ها خستگی شدیدی بر من مستولی می شد، به گونه ای که شب، حال و رمقی برایم نمی ماند. (کتاب بر قله پارسایی ص۶۰)

 

پوستر شماره پنج:

اختراعی بر اساس آیه نور….

آقای بنی کاظمی ضمن خاطرات خود چنین می گویدک روزهایی بود که چشم جوانان به اختراعات غرب خیره شده بود و می گفتند: چرا علما چنین اختراعاتی ندارند. ما نیز معمولا این سوال ها را از آیه الله کوهستانی می پرسیدیم و جواب های مناسب دریافت می کردیم و به دوستان جوان خود انتقال می دادیم. در یکی از همین مذاکره های خصوصی ضمن توضیح برخی از اقدامات انبیاء و وظایف آنان فرمود: انبیا از طرف خداوند مامور بودند دین را به مردم ابلاغ کنند و با تعالیم دین مردم را طوری تربیت کنند که به کمال انسانیت برسند و از امکانات دنیا از جمله اختراعات که خود مردم به دنبالش می روند استفاده بهینه و درست کنند تا دنیا و آخرتشان معمور و آباد گردد.
اگر مردم به تعالیم الهی درست عمل می کردند و اسیر وسایل مادی نمی شدند، بدون هواپیما می توانستند به هرجا که بخواهند سفر کنند. آقای بنی کاظمی در ادامه می افزاید: چون دو نفری با هم صحبت می کردیم عرض کردم: اگر شما در این باره کاری انجام می دادی، برای توجه بیشتر جوانان به دین خوب بود، تبسمی کرد و فرمود: در گذشته فکر می کردم با استفاده از آیات سوره نور چراغی بسازم که همیشه روشن باشد و نیازی به سوخت نداشته باشد. هم چنین می خواستم ماشین سواری درست کنم که بدون سوخت حرکت کند، ولی استخاره کردم ولی مصلحت ندیدم. عرض کردم: چنین چیزی شدنی بود؟ فرمود: بلی. همچنین از معظم له نقل شده که فرمود: در فکر بودم با استفاده از آیه نور چیزی درست کنم که وقتی بیرون می روم به چراغ احتیاج نداشته باشم. (بر قله پارسایی ص ۳۰۴- ۳۰۵)

بقیه نقل قول های جالب از این کتاب

هنگامی که دولت می خواست از بیگانگان پول قرض کند و دست و پای ملت را بیش از پیش ببندد صدای اعتراض او از خراسان بلند شد. ص۴۵
برای روشن تر شدن اهمیت کار آیه الله کوهستانی در تشکیل حوزه، تحلیل یکی از شاگردان برجسته اش یعنی حضرت آیه الله ایازی، شنیدنی است ایشان می گوید: در اوایل حکومت پهلوی، رضاخان مراکز دینی و مذهبی را تعطیل و علما را خانه نشین می کرد و مدرسه ها را از بین می برد. علمای زیادی از نجف به ایران مراجعت کردند. در مازندران نیز علما و فقهای بزرگی به وطنشان بازگشتند و این درحالی بود که های های روحانیت رفته بود و وای وای مانده بود چون تا قبل از رضاخان همه چیز دست علما بود اما با آمدن رضاخان وضع عوض شد. قبل از آمدن او مدرسه ها دایر بود ولی با روی کار آمدنش همه ی مدرسه ها بسته شد. در این موقعیت صدای وانفسا بلند بود. عده ای بزرگان لباس را گرفتند و به دنبال کسب و کار رفتند، گروهی صبر کردند ولی مشغول کار و کشاورزی شدند اما در فکر نجات خودشان بودند و توان احساس مسوایت قوی تر را در خود نمی دیدند. در این شرایط تنها کسی که در این استان تنوانست در یک روستا حوزه ای – هرچند کوچک- بر پا کند و گروهی را بر اساس فرهنگ اسلامی تربیت کند تا رضاخان از بین برود مرحوم آقاجان کوهستانی بود. البته در هر استان بزرگان سعی کردند حریم حوزه را به نحوی حفظ کنند تا این نور خاموش نگردد ولی کم سو و کم رنگ تا بتوانند زمان قبل را به زمان بعد متصل کنند؛ یعنی یک عالم برجسته پیدا می شود و این احساس مسولیت را پیدا می کرد و خودش را فدا می کرد ایثار می کرد تا در آینده وضع بهتر شود و آیندگان آن را ادامه دهند.
در واقع این حرکت مرحوم آقاجان کوهستانی مبارزه ای شدید علیه رضاخان بود و این کار آسان نبود. او که دستور داده بود باید همه ی مدرسه ها بسته شود و از بین برود این آقا آمد تاسیس کرد ایشان می فرمودند وقتی آمدم زمانی بود که با خود می گفتم اگر بمیریم آیا کسی هست که نماز میت ما را یخواند پس تکلیف ما چیست؟ زمانی که طلاب را می بردند و آزار و اذیت می کردند و گاهی به خود آقا هتاکی می کردند اما او گاهی طلاب را به بیرون از کوهستان می برد و در داخل باغ انار به آنها درس می داد. ایشان با تمام مشکلات سعی کرد بتواند این بنا را حفظ کند. صص۵۴-۵۵
زمین های مدرسه از ملک شخصی وی بود و در ساختن مدرسه نیز سعی وافر داشت از اموال شخصی آن را تکمیل نماید و از سهم امام علیه السلام استفاده نکند. و اگر احیانا دیگران می خواستند در جهت تکمیل بنای مدرسه وجهی بپردازند دقت داشت که هر پولی را قبول نکند، لذا وقتی یکی از متمکنین مقداری پول فرستاد که در بنای ساختمان استفاده شود، چون نمی توانست ان پول را قبول نکند و از طرفی هم در مصرف آن احتیاط می کرد پول را گرفت ولی خرج چپر دور مدرسه کرد و آن را در ساختمان به کار نگرفت و طولی نکشید که آن چپر خشک شد و به مرور زمان تمام چوب هایش از بین رفت. برخی از طلاب که از ابتدای تاسیس خدمت معظم له بودند نقل کردند که ما خودمان در ساختمان مدرسه کمک می کردیم و خود آقا نیز از کمک کردن و مهیا نمودن وسایل مورد نیاز و گاه در آماده کردن گل و حمل چوب دریغ نداشت. ص۵۸
یکی از طلبه ها در درس خواندن تنبلی می کرد مقداری هم به مقررات مدرسه بی توجه بود، خبر به ایشان رسید. شبی پس از نماز مغرب و عشا در حسینیه خطاب به طلاب چنین فرمودند: آقایان، من تمام مدارس را از مال شخصی خودم درست کردم و از سهم امام علیه السلام استفاده نکردم اگر ببینم طلبه ای درس نمی خواند و یا به مقررات بی توجه است او را بیرون می کنم و در پیشگاه حضرت ولی عصر علیه السلام تقصیر ندارم. در یکی از سخنان دیگر خود می فرمود: طلبه اگر خوب نباشد امام زمان علیه السلام خود او را از حوزه بیرون می کند. ص۶۲
روحیه تعهد و حق شناسی مرحوم آیت الله کوهستانی زمینه ای شده بود که ایشان در برابر اساتید خود احساس مسئولیت کرده و از زیادی حقوق بر عهده اش بترسد. معظم له در این باره می فرمود: در مشهد استادی داشتیم که چندان در تدریس مسلط نبود. شریک بحث من گفت بهتر است استاد دیگری انتخاب کنیم. در جوابش گفتم: همین درس را ادامه می دهیم در عوض بیش تر زحمت می کشیم، چرا که اگر استاد دیگر انتخاب کنیم او هم بر گردن ما حق پیدا می کند آن وقت حق دیگران بر گردن ما زیاد می شود و من دوست ندارم حقوق بر من زیاد شود بگذار حق کم تری بر عهده ما باشد، زیرا ممکن است از ادای حقوق خود برنیاییم.ص ۱۵۷
طبق معمول هر روز پذیرایی و ناهار عبارت بود از یک کاسه آش و مقداری نان محلی همراه قاشق چوبی که پس از اقامه نماز جماعت در مسجد آن را با اشتیاق میل می کردند و آن را مایه سعادت و برکت و موجب شفای امراض می دانستند، از این رو هرچه نان بر سر سفره باقی می ماند پس از جمع آوری در سینی بزرگ معظم له بر آن ها دعا می خواند و مهمان ها برای تبرک با خود می بردند. نکته ی جالب توجه این که مهمانان ایشان فقط از قشر فقیر یا مستمند نبودند، بلکه هر کس که وارد می شد- چه غنی و چه فقیر عالم یا غیر عالم- با این آش ساده یک سان پذیرایی می شدند. معظم له خود نیز با مهمانان غذا می خورد و در اواخر عمرشان که به خاطر کسالت پرهیز غذایی داشت به هنگام پذیرایی در حسینیه می نشست تا مهمانا ناهار را میل کنند، از این رو اغلب یک یا دو ساعت از ظهر گذشته به اندرونی تشریف می بردند و ناهار خود را میل می کردند؛ چه بسا بر اثر کثرت مهمان ها چیزی برای خوردن باقی نمی ماند و به اهل خانه می فرمود: هرچه در بساط دارید بیاورید، ولو این که مقداری نان و ترشی باشد. گاهی پیش می آمد که ناهار تناول نمی کرد و شب به شام اکتفا می نمود. ص۱۵۸
یکی از شاگردان آن بزرگوار می گوید: روزی در محضر مبارک ایشان نشسته بودیم عرض کردم آقاجان در گذشته حضرت عالی قلیان می کشیدی و مهمان های قلیانی هم از کنار شما بهره مند می شدند، اکنون شما قلیان را ترک کردید و مهمان ها هم خجالت می کشند، خوب است کسی را بیاورید به وضع مهمان ها رسیدگی کند. فرمودند: من متوجه این امر هستم، لیکن اگر کسی را بیاوریم باید مبلغی را به ایشان بدهیم، اموال شخصی من کفایت این کار را نمی کند و از مصرف وجوهات هم جرئت نمی کنم بپردازم. ص۱۶۲
هنگامی که معظم له در اثر کسالت و عمل جراحی در بیمارستان گرگان بستری گشتند، پس از بهبودی ایشان مبلغی را برای تصفیه حساب بیمارستان در اختیار دامادشان مرحوم حجه الاسلام هاشمی نسب گذاشتند که به دکتر جباری پزشک معالج ایشان بپردازند، جناب دکتر از گرفتن این مبلغ امتناع ورزید و گفت: حضرت آقا شما شنیدید که ما از بیماران پول می گیریم، ولی ما هم مورد را نگاه می کنیم حساب شما فرق داردو معظم له در جواب ایشان فرمود: درست است ولی بجاست از امثال ما پول بگیرید از قشر فقیر و محروم پول نگیرید.صص ۱۶۴-۱۶۵
عالم فاضل حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمدرضا رحمانی از شاگردان معظم له می گوید: ایامی که در کوهستان مشغول تحصیل بودم بر روی مسئله ای بین برخی از اهالی محل نزاع و کش و مکش رخ داد. یکی از جاهلان به آقا بی ادبی روا داشته و این نزاع را به ایشان نسبت داده و گفت: این دود از کنده ی شما بلند شده است! آقا در پاسخ آن فرد جاهل چیزی نفرموده سکوت اختیار کرد، اما صبر و حلم آقا اثر وضعی خود را گذاشت، من همان شب داخل حسینیه خوابیده بود آقاجان نیز در آن شب در حسینیه استراحت کرده بود، نصب شب دیدم که در حیاط حسینیه را کسی می کوبد، خواستم بروم در را باز کنم ولی آقاجان اجازه نداد و فرمود: من خودم در را باز می کنم، هنگام بیرون رفتن، در اتاق را بست که من از چیزی آگاه نگردم ولی من بیدار بودم وقتی آقاجان در را باز کرد دید مادر همان شخصی است که به ایشان جسارت کرده بود، یک استکان آب آورده که پسرش سخت مریض شده برای شفای وی آقاجان بر آن دعا بخواند. آقاجان هم با بزرگواری آب را برداشت و شاید حدود بیست دقیقه در حالی که در حیاط قدم می زد بر آب دعا خواند و به آن مادر برگرداند که آن شخص در اثر دعای معظم له شفا یافت. ص ۱۶۸
یکی از جوانان مومن دراین باره می گوید: برای مشورت در خصوص استخدام دولتی در بانک خدمت آقاجان کوهستانی رسیدم و نظر خود را به عرض آقا رساندم، معظم له فرمود: بانک نه! بانک مشکل دارد، اما فرهنگ خوب است. گفتم حقوقی که می گیرم چه می شود فرمود: روزی یک مساله از مسائل اخلاقی و اسلامی را در کلاس با دانش آموزان مطرح کن- انشاءالله – مشکل نخواهی داشت.ص۱۷۸
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن خانه را آن گه مهمان طلب ص۱۸۷
جارو بزن به خانه سپس میهمان طلب
هنگامی که عمال رضاخان می خواستند در نزدیک روستای کوهستان ساختمانی را به عنوان بنگاه دخانیات بنا کنند برای تهیه مصالح آن سفال یا آجر خانه ای مردم را غصب و تصاحب کرده و با خود می بردند حتی از بردن سفال روی مساجد و تکایا نیز فروگذار نمی کردند. خلاصه آن که هرجا احتمال می دادند سفال یا آجر هست آن را بر میداشتند. به حدی که نقل شده اگر آجر از لای دیوار خانه ای پیدا بود روی آن را با گل می پوشاندند تا آجر نمایان نباشد. در این عصر تاریک آیت الله کوهستانی که برای زیارت خانه خدا به عتبات سفر مکرده بودند در نامه ای به واعظ محل نوشته بود: « اگر چنانچه عمال رضاخان می خواهند سفال حسینیه را بردارند ابتدا آن ها را ببرید سفال منزل مرا ببرند تا آسیبی به بنای حسینیه وارد نشود». ص۱۹۱ -۱۹۲ پاورقی
آقای حاج علی اصغر کریمی در ضمن بیان خاطرات سفر مشهد و توجه حضرت رضا علیه السلام به معظم له می گوید:پس از آن که دو هفته در مشهد ماندیم من به آقاجان عرض کردم اکنون وقت آن است که با حضرت وداع کنیم و به مازندران بازگردیم، آقاجان در جواب فرمود: باید از امام رضا علیه السلام اجازه بگیریم باید دید آیا حضرت اجازه می دهند یا نه؟ همین طوری که نمی شود از محضر آن حضرت خداحافظی کنیم. من به آقا عرض کردم: اجازه گرفتن لازم نیست ما خودمان آمدیم زیارت کردیم و اکنون می خواهیم بازگردیم. آقا فرمود: اگر شما منزل کسی به عنوان مهمانی رفتی و می خواهی آن جا را ترک کنی اجازه نمی گیری؟ گفتم : چرا از صاحب خانه اجازه می گیرم، آقا فرمود ما هم مهمان علی بن موسی الرضا علیه السلام هستیم، باید از آن حضرت اجازه بگیری اگر اجازه دادند بازمیگردیم. بالاخره از حرم به مسافرخانه برگشتیم و من مطمئن بودم که صبح روز بعد حرکت می کنیم. صبح فردا که همراه ایشان به حرم رفتیم به آقا عرض کردم: حضرت رضا علیه السلام اجازه داد؟ فرمود : اجازه نداد. من با توجه به معرفت و درک ضعیف خود ناراحت شدم و گفتم: آقا، من عجله دارم باید هرچه زودتر برگردم، ولی دیگر آقا چیزی نفرمود. پس از زیارت که برای صرف صبحانه به منزل بازگشتیم ساعت هشت صبح بود که رادیو اعلام کرد هم اکنون خراسان قرنطینه است و هیچ یک از مسافرین حق خروج از مشهد را ندارند و برای زدن واکسن تا یک هفته باید توقف کنند. بدین ترتیب معلوم شد که امام رضا علیه السلام اجازه نداده بود. ص۲۰۰
معظم له می فرمود: در ایامی که در مشهد تحصیل می کردم درس و بحث را خوب می خواندم و بیان من هم خیلی خوب بود. مرا چشم زدند به طوری که زبانم بند آمد ، رفتم به حرم مطهر و آن قدر زبانم را به ضریح مالیدم تا خوب شدم.ص۲۰۲
معظم له نه تنها توجه و عنایت آن حضرت را موجب شفای امراض و دوای دردها می دانست بلکه معتقد بود غبار لباس زواران آن حضرت نیز شفابخش است. یادگار گرامی معظم له می گوید : در ایام کودکی مبتلا به تب شدید شدم و مدتی در بستر بیماری افتاده بودم در همان ایام جمعی از اهالی محل که برای زیارت ثامن الائمه علیه السلام به مشهد مشرف شده بودند بازگشتند و به پاس احترام ایشان قبل از آن که به منزل خود بروند به حضورشان رسیده بودند و به آنان فرمود: بیایید گرد و غبار لباس هایتان را روی اسماعیل بریزید که غبار لباس زوار امام رضا علیه السلام شفاست. صص ۲۰۲ -۲۰۳
بیداری و آگاهی از مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، لازمه زعامت دینی است. عالمان دین باید زمان شناس، مردم شناس و دشمن شناس باشند، با حوادث و توطئه های روزمره آشنا باشند تا بتوانند در شرایط خاص و بحرانی تصمیم درست و به جا اتخاذ نمایند و جامعه اسلامی را پیشاپیش از فتنه ها و خطرهای احتمالی مصون بدارند؛ همان گونه که در حدیث آمده است:
«والعالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس ؛ عالمی که به اوضاع زمان و شرایط جامعه خود آگاهی داشته باشد، فتنه ها و امواج بلا بر وی هجوم نمی آورد.» چرا که دانشمند بیدار و آشنا به سیاست، مسیر صحیح را خطا نمی کند، فریب نمی خورد ، تحت تاثیر القائات و نقشه های استعماری دشمن قرار نمی گیرد و می کوشد که مردم را از انحراف و جهل و نادانی به سوی صلاح و سداد هدایت کند. یکی از امتیازات بزرگ این مرد بیداری و هوشیاری بود. مسائل اجتماعی و سیاسی روز را خوب می شناخت. دی عین حال عالمی زاهد و عارفی پرهیزکار بود، هیچ گاه از مسائل و حوادثی که در اطراف و جامعه اش پدید می آمد بی اطلاع نبود. او عالمی روشن بین و با بصیرت بود که به مصداق حدیث شریف: « اتقوا فراسه المومن فانه ینظر بنور الله» مسائل را با نور الهی درک می کردو موضع گیری های او در سایه ی همین درک صحیح عالمانه و آگاهانه ، چراغ راه شاگردان و ارادت مندانش بود.این فقیه بیدار، همواره نگران توطئه دشمنان داخلی و خارجی بود که می کوشیدند هر روز توطئه و تهمت تازه ای، علیه عالمان برجسته و مبارزان سیاسی وارد سازند. وی در دوران مبارزات«آیت الله کاشانی» و نهضت روحانیت در سال ۱۳۴۲ به شدت نگران توطئه های تفرقه آمیز بیگانگان بود، چرا که از قضایا و حوادث تلخ مشروطه به خوبی آگاه بود که چگونه دشمنان آن را منحرف کردند. از این رو در مسائل سیاسی، با بیداری و احتیاط کامل حرکت می کرد. وی درباره موضع گیری های عالمان و روحانیان و دیگر گروه های مبارز، مثل جبهه ملی چنین می فرمود: « روحانیت باید حرفش را تنها بزند». یعنی روحانیان نباید با جبهه ملی و دیگر گروه ها که اهدافشان مشخص نیست متحد و هم دست شوند. درباره ی نقشه های پیچیده دشمنان اسلام هم می فرمودند:« بیگانگان با بیست واسطه اهداف خود را پیاده می کنند و ما را فریب می دهند. اولین نفر آنان نقشه را طراحی می کند، بیستمین نفر بدون فهم ریشه کار به حکم وظیفه عمل می کند و هیچ نمی داند از کجاست.» گاه هم می فرمود: «آن ها پول می دهند تا به آنان فحش و ناسزا بگویی و از این راه به مقاصد شوم خود دست پیدا کنند.» صص۲۰۹- ۲۱۰
آیه الله زاده در این باره به نقل از والد مکرمشان چنین گفته است:
در مشهد با حاج آقا میرکتولی در یک مدرسه بودیم. در یکی از سال ها طلبه ای هم اتاق او بود و در واقع آشپزی اتاقشان را انجام می داد. من او را ندیده بودم، روزی من به اتفاق آقای میرکتولی در اتاق یکی از دوستان طلبه نشسته بودیم، که آن طلبه وارد شد تا ظرفی را که برای آشپزی احتیاج داشت امانت بگیرد، تا چشمم به چهره آن جوان خوش قیافه افتاد، سرم را پایین انداختم. آقای میرکتولی متوجه نگاه من شد و گفت : شیخ، رفیق ما را بد نگاه کردی، او طلبه ی خوبی است! گفتم : نه، این طور نیست! ایشان گفت: می دانم که نگاه شما عادی نبود. من دیگر چیزی نگفتم، ولی پس از گذشت چند ماه معلوم شد که آن شخص طلبه نبود بلکه جاسوس بوده است. صص۲۲۶
حجه الاسلام شیخ سلمان داوری از بستگان و پرورش یافتگان معظم له می گوید:
روزی در محضر آقاجان با جمعی از مومنان افتخار حضور داشتم، پس از صرف ناهار مهمانان یکی پس از دیگری با معظم له خداحافظی می کردند. دو نفر از آنان باقی ماندند و از آقاجان تقاضای کمک داشتند، چون با آقا مقداری فاصله داشتند وچشم آقا هم ضعیف بود، به یکی از آن دو فرمود: شما را نشناختم قدری جلوتر بیایید. آن شخص کمی نزدیک تر رفت. این بار آقا دست مبارک خود را به نشانه توجه بیشتر بالای ابروی خویش برد و یا یک نگاه عمیق تر به او فرمود: اکنون شناختمت. دیگر چیزی نگفت، تا آن که موقع خداحافظی از پله ها که پایین آمدیم و داخل حیاط حسینیه شدیم. آقا دست مبارکش را روی شانه آن شخص گذاشت و خطاب به او فرمود: من در حق تو چه بدی کرده بودم که می خواستی آن کار را با من انجام بدهی؟ آن مرد با شرمندگی سرش را پایین انداخت و پس از لحظاتی از حیاط خارج شد، سپس من همراه معظم له به اندرون آمدم و به ایشان عرض کردم: آن مرد چه کرده که شما این جنین با وی برخورد نمودید؟ فرمودند: من روزی مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم همین شخص داخل حیاط شد و ساکی در دست داشت که می خواست آن را در اندرونی بگذارد من متوجه شدم و گفتم اینجا جای ساک نیست ببر بیرون! او ساکش را برداشت و از منزل خارج شد. من از ایشان پرسیدم، مگر درون ساک چه بود که شما حساسیت به خرج دادی؟ کعظم له فرمود: آن شخص ساکش را پر از تریاک رکده بود و می خواست در منزل ما بگذارد و بعد به پاسگاه گزارش کند که شیخ محمد تریاک فروش است. من دوباره پرسیدم، آقاجان چطو شما متوجه شدید که درون ساک تریاک جاسازی شده است. فرمود: امام زمان یاریم کرد. صص۲۴۸-۲۴۹
افراد زیادی که آفات و بلاهایی زمینی مزارع و اراضی کشاورزی آنان را تهدید می کرد، به دستور معظم له مقداری خاک آوردند و ایشان بر آن دعایی می خواند و به برکت دعای ایشان آفات از آن منطقه و اراضی دفع می شد. این تذکر لازم است که مرحوم آیه الله کوهستانی معمولا برای بیمارانی که از ایشان دعا می خواستند، با استخاره برخی از داروهای گیاهی را دستور می فرمودند.ص ۲۶۴
جناب آقای حاج شیخ حبیب الله طاهری می گوید: در سال ۴۳ یا ۴۴ شمسی که در کوهستان مشغول به تحصیل بودم، شبی از شبهای پنج شنبه یا جمعه که برای شرکت در جلسه ی روضه به حسینیه رفتم، دیدم طلاب هم سن من، دور یک جوان را گرفته اند و او برای آن ها صحبت می کند . من نیز به جمع آنان پیوستم. وی مردی از اطراف گنبد کاووس بود که سرگذشت خود را چنین تعریف می کرد: من از لحاظ مالی وضعم خوب و ثروتمندم، لیکن چند سال قبل مریض شدم به گونه ای که هر شب تب شدیدی مرا فرا می گرفت و از سر شب تا صبح بدنم از شدت آن می لرزید، هر چه قدر به دکتر رفتم فایده ای نکرد و حتی پزشکان بزرگ تهران هم به من جواب منفی دادند و همه به اتفاق نظر در شورای پزشکی که برایم تشکیل داده بودند، گفتند، تنها راه علاج تو رفتن به انگلستان است. آنجا وسایل پزشکی پیشرفته ای دارند، شاید بتوانند مرض شما را تشخیص دهند. من به خانه برگشتم و پول زیادی برداشته و از اهل خانه نیز خداحافظی کردم که به تهران رفته و منتظر ماشین ماندم که به تهران بروم. ماشین برای تهران فراهم نشد. مجبور شدم برای تهیه ماشین تهران به بهشهر بروم. مدتی گذشت تا این که شخصی متوجه شد که من مریضم و برای معالجه به خارج می روم. به من گفت برو منزل آیه الله کوهستانی از غذایی که ایشان به مهمانانش می دهد بخور، شاید شفا بگیری! چون خیلی از مردم شفا گرفتند. من آقا را نمی شناختم و حتی نام او را هم نشنیده بودم، ولی با راهنمایی آن شخص به کوهستان آمدم. گفتم ، من که نا امیدم، پس بگذار آن جا را نیز امتحان کنم! به کوهستان آمدم و پس از اقامه نماز ظهر در مسجد همراه مهمانان دیگر به منزل ایشان برای صرف نهار بازگشتیم. غذای آن روز آش ترشی بود که من از خوردن ترشی ممنوع بودم، ولی چاره ای نبود، برای شفا از آن آش خوردم و شب را نیز در منزل آقا در حسینیه ایشان ماندم، چون غریب بودم و آشنایی در بهشهر نداشتم. آن شب بر خلاف شب های گذشته تب عارضم نشد و دیدم حالم خیلی خوب است، خوشحال شده و دو شب دیگر نیز در آنجا ماندم. احساس کردم که اثری از آن مریضی و تب شدید تب نیست، فهمیدم که شفا گرفتم، لذا روز بعدش کاسه ای از آش منزل آقا را برای تبرک گرفتم و به منزل برگشتم همه از دیدن من تعجب کردند و پنداشتند که من از ترس و تنهایی به کشور خارج نرفتم .قضیه را برایشان بازگو کردم و گفتم: نیازی به رفتن خارج نیست ، چون من شفا یافتم ! از این رو هر ساله به دیدار آقا می آیم و قدری از غذای منزلشان را برای اهل و عیالم نیز می برم.صص۲۶۸-۲۶۹
یکی از ارادتمندان آیه الله می گوید: مدت ها بود که سر درد شدیدی داشتم چند بار به پزشک مراجعه کردم، ولی نتیجه نگرفتم، روزی در محضر آقاجان کوهستانی نشسته بودم، جریان سردرد خود را به ایشان عرض کردم. آقا فرمودند: استنشاق کن و مدتی ادامه بده. من مدتی، روزی چند مرتبه استنشاق می کردم، طولی نکشید که سر دردم برطرف شد و این از توجه و دعا معظم له بود. ص۲۷۰
عالم فاضل آقای حاج شیخ عبدالرحیم صادقی نقل فرمودند: ایامی که در کوهستان مشغول تحصیل بوم، روزی تب شدیدی بر من عارض شد و از شدت آن در عذاب بودم، به خدمت مرحوم آیه الله کوهستانی رفتم. عرض کردم، اجازه بدهید به بهشهر بروم و به طبیب مراجعه کنم. فرمود: مقداری داروی گیاهی مصرف کن ، خوب می شوی. عرض کردم، داروی گیاهی مصرف کردم تاثیر ننمود. از آنجایی که آقا دوست نداشتند وسط هفته طلبه ها به جایی بروند، لذا قبول نفرمود، تا برای معالجه به بهشهر بروم، آن گاه که من اصرار در رفتن کردم، رو به من کرد و به سینه ام اشاره ای نمود و فرمود: ای تب از شیخ چه می خواهی؟! برو. من از نهیب او در همان لحظه تکانی خوردم و احساس کردم تب از بدنم رفت. ص۲۷۱
حجه الاسلام و المسلمین حاج سید حسن حسینی ولمازویی از شاگردان معظم له می گوید: در دورانی که در کوهستان مشغول تحصیل بودم. دچار زخم معده شدم. چند مرتبه به طبیب مراجعه کردم، سودی نداشت، حتی یک بار نیز به تهران رفتم، اثری نبخشید. روزی در محضر آقاجان نشسته بودم، ایشان از من احوالپرسی کرد. عرض کردم، آقاجان مریضم، زخم معده دارم و چند مرتبه به دکتر مراجعه کردم، تاثیری نداش. آقا فرمود: بیا نزدیک تر، آنگاه دو سه بار دعایی را زمزمه کرد و به طرف من دمید. از برکت آن دم قدسی از آن زمان تا کنون که سال ها می گذرد، هیچ گونه ناراحتی معده ندارم و به طور کامل بهبود یافته ام.صص۲۷۱-۲۷۲
حجه الاسلام و المسلمین شیخ علیجان علیجانی چنین نقل کرد: ایامی که در حوزه کوهستان مشغول فراگیری علوم دینی بودم، یکی از هم اتاقی های من دچار مرض سرخک شد. او را به دکتر بردیم، ولی سرخک به یکی دیگر از طلاب سرایت کرد و او مریض شد. شب پنج شنبه که طبق معمول در حسینیه معظم له روضه برقرار بود، پس از پایان مجلس خدمت آقاجان رسیدم و به ایشان عرض کردم، برخی از دوستان سرخک گرفته اند و چون آن مرض مسری است، می ترسم همه رفقا را گرفتار کند. آقاجان فرمود: وقتی رفتی وارد اتاق شدی، سلام کن و بعد از سلام بگو که سرخک باید از این جا دور شود و بچه های مرا اذیت نکند. من نیز طبق دستور آقاجان عمل کردم و از برکت کلام آقاجان این مرض از اتاق ما رخت بر بست و کسی دچار سرخک نشد.ص ۲۷۲
اهل علم در هر زمانی در معرض اغفال و فریب قرار دارند منتها زمان ها فرق می کنند در عصر و زمان ما توبیخ و ملامت در کار بودمی گفتند شغل قحط است که انسان آخوند بشود واز همه چیز محروم گردد و بدین وسیله روحیه را سست می کردند و امیدها را مبدل به یاس و ناامیدی می نمودند، ولی ما از ملامت و سرزنش آنان اغفال نشدیم و با نان و پنیر آقا امام زمان علیه السلام ساختیم نشان دادیم و صفا دیدیم.
امام عصر و زمان شما عصر دانه و دام است، هم حقوق و پول را مطرح می کنند و هم مقام و پست وعده می دهند تا شما را فریب دهند، مراقب باشید نسبت به امام زمان (عج) بی وفایی نکنید، استقامت کنید؛ وفادار باشید تا به مقصد برسید. صص۲۹۶-۲۹۷
عالم بزرگوار حاج شیخ قلی پارجی نقل کرد: چند تن از طلاب تصمیم داشتند عمامه گذاری کنند. من به آقاجان عرض کردم چند نفر از طلبه ها می خواهند معمم شوند. آقاجان در مقام اهمیت و جای گاه این لباس فرمود: گرچه عمامه یک پارچه ای بیش نیست و شاید چندان وزنی نداشته باشد ولی از کوه «احد» هم سنگین تر است.
در مورد مرجعیت نیز اندیشه تازه و زرفی داشت و معتقد بود که مرجع باید یک نفر باشد، از این رو وقتی آیه الله العظمی بروجردی وفات کرد، فرمود : آقایان علما خوب است یکی از فقها حاضر را به عنوان مرجع معرفی کنند ولو اعلم نباشد. ص۳۰۳
یکی از شاگردان معظم له نقل کرد که روزی به اتفاق چند تن از ارادتمندان آقاجان نزدشان فیض می بردیم، در خلال فرمایشاتشان فرمودند: مدت هاست که این دوست به سراغ ما نمی آید گفتم: آقاجان دوست شما کیست؟ فرمودند: تب.
از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که:«الحمی تحط عن الخطایا کما تحط من الشجر الورق؛ تب گناهان را می ریزد همان گونه که برگ از درخت می ریزد.» ص۳۲۱

این مطلب هم خواندنیه:  مجموعه پوستر از میرزا ابوالقاسم قمی رحمه الله معروف به صاحب قوانین

این مطلب رو پسندیدید؟

برای امتیازدهی روی یک ستاره کلیک فرمایید

میانگین امتیاز ۵ / ۵. تعداد رای: ۱

هنوز این مطلب امتیادهی نشده. شما می تونید اولین نفر باشید!

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها